من خواب بودم که یواشکی اومد و تقتق به پنجره کوبید. چشمامو باز کردم و اومدم کنار پنجره و پرده تور اتاق رو کنار زدم. چه عجیب! هیچکسی پشت پنجره نبود! پنجره رو بازکردم. وای چه زیبا!
باد خنکی به صورتم وزید و صورتمو از خواب شست. بیرون توی حیاط و باغچه دیدنی بود.
همهجا پر از برگهای زرد و نارنجی و قرمز شده بود. کلاغی روی دیوار گفت: قار قار قار، ترگل خانم خبردار. تابستون دیگه تمومه. ابرها رو پشتبومه. باید بری مدرسه! باید بری مدرسه!
باد اومد و کلاغی پر زد. پنجره رو بستم. آره پاییز اومده. پاییز قشنگ.
اسم من ترگل ستودهنیاست. از ۶ سالگی رفتم مدرسه. الان ۹ سالمه و امسال رفتم کلاس چهارم. خیلی خوشحالم که پاییز اومده و مدرسهها باز شده و تونستم به کلاس بالاتر برم.
بیاین، میخوام یه چیز جالب نشونتون بدم. اینجا کتابخونه منه. من عاشق کتاب خوندنم. تازه یک عالمه شعر فردوسی هم بلدم از حفظ بخونم. میدونید آقای فردوسی که کتاب شاهنامه رو سروده و مانند ما خراسانیه، همه دنیا میشناسنش؟
من همه فصلها رو دوست دارم، اما پاییز با اون همه بارون و برگهای رنگی رنگیاش از همه قشنگتر و شاعرانهتره. میخوام برم به دیدن درختها!
ووووو! چه باد خنکی! باید لباس گرم بپوشم. مامان بزرگم فصل پاییز که میرسه همیشه میگه: باد بهار باد خوبیه. باد پاییز، اما سوز داره و اگه کسی مراقب نباشه و لباس کافی نپوشه، ممکنه سرما بخوره.
پاییز که هوا سرد میشه باید غذاهای گرم بیشتر بخوریم. مامانم کدوحلوایی خریده. منم بهش کمک میکنم تا یک غذای خوشمزه پاییزی درست کنیم و با همه خانواده دور هم بخوریمش. شما تا حالا خوراک کدوحلوایی خوردین؟ خیلی خوشمزه است.
تا یادم نرفته بگم که من بچه درسخون و منظمی هستم. مشق و تکالیفم رو زود انجام میدم. شبها زود میخوابم تا سرکلاس خسته نباشم و درسهام رو خوب یاد بگیرم.